آیساآیسا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

❤❤آیسا، طلایی موهایت گندم زار من❤❤

27تیر1391 هیچی فقط دلتنگی...

سلااااااااااام بهونه قشنگ من واسه زندگی ...اره مامانی بازم منم همون مامانی عاشق همیشگی... دخترم .عشقم خوبی مامانی میدونم که خوبی تکوناتو احساس میکنم با تمام وجودم .وقتی کش میای سر ذوق میام حتی وقتی دردم شدید میشه بیشتر عاشقت میشم ...تو از من مینوشی و من هر روز عاشقتر میشم امروز واست کلی شعر خوندم آروم و باوقار گوش می دادی امیدوارم که وقتی بزرگتر شدی کتاب شعری رو که واست میخونم از همه کتابات بیشتر دوست داشته باشی.نفس مامی باباجی رفته سالن والیبال. میدونی دکتر سونوگرافی گفت دخترتون انگشتای کشیده ای داره فکر کنم مثل باباجی والیبالیست بشی... الان تنهام از صبح هم تلفنمون قطع شده اعصابم ریخته به هم.آخه من و شما تنهاییم با مامان مهناز هم حرف ...
27 تير 1391

24تیر1391تکونهای هلیا

                                                              سلام مامانی.دخمل قشنگم میدونم که خوبی از چهارشنبه21تیر ساعت4.5 عصر احساس کردم تو شکمم صدای تق و توق میاد...میدونی صداها چطوری بود؟؟؟...وقتی یه مامان تو آشپزخونه داره غذا درست میکنه ظرف میشوره صداهای تق و توق ظرفها...همون صداها می اومد اول ترسیدم گفتم شاید بازم حالم خراب داره میشه شکم...
24 تير 1391

19 تیر1391 سوسک بدو مامانی بدو

سلام مامانی.دخمل قشنگم از صبح با استرس بیدار شدم آخه احساس کردم تو شکمم شل ول شدی ترسیدم نکنه زبونم لال طوریت شده باشه...خلاصه که رفتم صورتم رو بشورم که یه سوسک گنده واسه خودش تو دسشویی لم داده بود ...هلیا وقتی میگم گنده واقعا بزرگ بود ها...آخه اینجا نه اینکه هوا گرمه واسه همین سوسکا بزرگتر از همدانن لامصبا...در دسشویی رو بستم اومدم بیرون زیر در هم داروی سوسک کش ریختم که اگه خواست بیاد بیرون نتونه...2 دقیقه نگذشت که دیدم از کنار مبل داره رژه میره نامرد جیغ بنفش مامان همون موقع در اومد باورت میشه گریه کردم...(وا چه جمله خبری بی مزه ای گفتم خوب معلومه که فهمیدی آخه تو دل من مامانی)رفتم دارو رو بیارم غیبش زد تلفن زدم باباجی خندش گرفته بود از یه...
19 تير 1391

سونوی3 بعدی

سلام دخملم.تپل مپل مامانی الهی دورت بگردم دیروز با بابایی رفتیم واسه معاینه ماهیانه که واسم سونو نوشت به آقای دکتر گفتم میشه باباجونشم بیاد ببینه اونم یه عکس رنگی ازت گرفت گفت بیاد...وای نفسم اگه بدونی چقدر ناز خوابیده بودی دستت رو گذاشته بودی روی پیشونیت مثل باباجی،لپای قلمبه  تپل داشتم میمردم دکتر گفت دخمل تپلی توی 22هفته 500گرم و خورده ای وزنته...ماشالا باورت میشه اشکم دراومد وقتی دیدمت .کل شب رو صورت نازت جلو چشمم بود الانم که دارم واست مینویسم دلم داره غش و ضف میره که بچلونمت عشق مامی.یه ذره شکل کوچولویی مامانی بودی لفطا قلمبه شو بیا باشششششششششششششه.هوارتا ...اواهتا هوارتا دوستت دارم.. ...
18 تير 1391

تقدیم به باباجی و بابا محمد جونم

پدرم تنها کسی است که باعث میشه بدون شک بفهمم فرشته ها هم می توانند مرد باشند... روزتون مبارک.ایشالا خدا سایتون رو از سر هلیا کم نکنه.دوستتون دارم هوارتااااااااااااااااااااااااااااااااا ...
15 تير 1391

عروسک خدا

من عروسکم عروسک کسی که پشت پرده است     دست های او مرا درست کرده است من عروسکم عروسک خدا... دوست عزیز و کوچک خدا صبح ها،خدا به من نان داغ و آفتاب میدهد شب که می شود مرا توی ننوی سپید ماه تاب می دهد راستی،خدا خودش برای من یک لباس تازه دوخته جای دگمه های آن ولی چند تا ستاره کاشته یک کمی هم از خودش توی جیب من گذاشته... شب به خیر عروسک خدا دوست عزیز و کوچک خدا... تقدیم به عروسک نازم که خدا از خوش توی جیبشم گذاشته   ...
15 تير 1391

باباجی و مامانی دنبال سرویس خواب هلیا خانم

سلا دخملم...امروز صبح مامانی با خاله ریحانه رفتیم خرید2تا ظرف غذای کوچولو واسه خانم کوچولوم خریدم...دختر قشنگم باباجی که از سر کار اومد رفتیم واسه شما سرویس خواب ببینیم.نفس مامان اینجا خرید کردن خیلی سخته...اصلا تنوع نداره نسبت به شهر های دیگه هم گرون تره..خلاصه کلی گشتیم یه سرمیس قرمز ناز پیدا کردیم ،قراره مامان مهناز و بابا محمد و دایی جون بیان خونمون.اونوقت میریم سرویس رو میبینیم.البته اگه مامان مهناز بپسنده.آخه سلیقش حرف ندارهههههههههههههههههه. راستی الان کلی با خاله زری جون چتیدم کلی قربون صدقت رفت.خیلی دوستت داره ها خانمی من. ...
15 تير 1391

سیسمونی

سلام بچه ها، بزرگترا بابایی من چند روز قبل رفته بود عسلویه( من که نمیدونم کجاست ولی میگن خیلی خیلی گرمه، بر عکس همدان که خیلی خنکه). من که نمیدونم واسه چی رفته بود، اصلا من چکار دارم برا چی رفته بود ولی ما رو تنها گذاشتو رفت. ولی ، ولی خیلی دلم براش سوخت اخه  اخه 12 ساعت تمام و بدون وقفه رانندگی کرده تا اونجا تو این گرما تازشم بعد از اتمام کارش رفته بازار برای من خرید برام رو تختی، پتو و یه عالم چیزای دیگه خرید کرده البته هنوز ندیدیمش چون نیومده خونه که بیاره ولی قراره چند روز دیگه بیاد   اخیش کی میایی بابایی من منتظرم ...
15 تير 1391

my love heliya

منم نوزاد آدمي شيرين تر از عسل             تا نه ماه درون شكم مادر از جنيني تا لحظه تولد م              مانوس با قلب مادرم ميخورم غذا به دنيا كه پا گذارم شاد كنم                باعث اميد پدر و مادر شوم از بدو تولد عاشق والدينم                 باعث سرگرميشان و اميد شوم هر چي كه باشم فرقي نداره             &nbs...
15 تير 1391